جستجو برای اصلیت :

 

خداشناس معروف پاول تیلیش[۶۵] (۱۹۵۲) عبارت ” شجاعت بودن “[۶۶] را اولین بار برای هدایت جوهر روح به اثبات خودمان و زندگی از درون به کار برد. هسته ی عمیق درون بودن ما، کشف کردن، خلق کردن و نگهداری کردن است که یک کشمکش و مشکل پایان ناپذیر خواهد بود.

 

یک گروه موقعیت مؤثر و خوبی برای اشخاص فراهم می‌کند که آن ها به خود بنگرند و تصمیم بگیرند کدام راه را به عنوان کارکرد کامل خود انتخاب کنند. بازتاب آن چه دیگران از آن ها انتظار دارند یا آن چه بیشتر با اصالت و صداقت شخصی آن ها منطبق است. اعضا می‌توانند به طور باز ترس های مشترکشان در ارتباط با زندگی را با یکدیگر مطرح کنند. آن ها می‌توانند احساس عدم کمال و چگونگی مصاحبه با یکپارچگی و صراحت را با یکدیگر به مشارکت بگذارند. اعضا می‌توانند به تدریج راه هایی که در گذشته برای جهت یابی داشته اند را کشف کنند و شروع کنند که به خود راست بگویند. آن ها یاد خواهند گرفت که دیگران نمی توانند برای مشکلاتشان به آن ها پاسخ های آسان بدهند، چرا که آن ها می دانند این با کمک به اعضا برای زندگی به روش صادقانه و اصیل ناهماهنگ است(کوری، ۱۹۹۵).

 

تنهایی و ارتباط :

 

اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که ما در نهایت تنها هستیم و تنها خودمان می‌توانیم به زندگی معنا ببخشیم، تصمیم بگیریم چگونه زندگی کنیم، پاسخ سؤال هایمان را پیدا کنیم و تصمیم بگیریم که آیا می‌خواهیم”باشیم” یا نه. در حال حاضر این گفته متضادتر از آن است که بخواهد وضعیت انسان را توصیف کند. ما موجودات اجتماعی هستیم و به روابط بین فردی در انسانیتمان وابسته ایم. ما برای صمیمیت اشتیاق داریم و دوست داریم در دنیای دیگران مهم باشیم و احساس کنیم دیگران نیز حضور مهمی در دنیای ما دارند. ما نخواهیم توانست با دیگران ارتباط های غنی و پرمعنا برقرار کنیم، طوری که ‌بر اساس رضایت باشد نه محرومیت، مگر آن که بتوانیم تنها بمانیم و در درون خودمان چنین قدرتی بیابیم(کوری، ۱۳۸۵).

 

۲-۱-۲-۳- فواید گروه درمانی اگزیستانسیالیستی

 

شرکت کنندگان در گروه فرصت می‌یابند تا با دیگران به روش های پرمعنا ارتباط برقرار کنند، در همنشینی با دیگران ‌در مورد خودشان بیاموزند و در ارتباط هایی که برقرار می‌کنند تغذیه شوند و پاداش بگیرند. البته آن ها یاد می گیرند که پاسخ به سؤالات درباره ی معنا و هدف زندگی را فقط در دیگران نمی توانند پیدا کنند. اگر تلاش آن ها برای خودآگاهی موفقیت آمیز باشد، خواهند فهمید که این مهم نیست ارزش ارتباط ها چقدر است بلکه این اهمیت دارد که در نهایت مال خود آن هاست(کوری، ۱۹۹۵).

 

۳-۲-۱-۴- تمرکز بر روان شنا سی انسان گرایانه

 

تعداد قابل ملاحظه ای از نظریه پردازان انسان گرا که در شکل گیری جنبش ” نیروی سوم”[۶۷] در روان شناسی( در واکنش به نیروهای تحلیل گرا و رفتارگرا) بر اساس ماهیت وجودی انسان و همچنین روش های کاوش در حالات عملکرد انسانی و سروکار داشتن با فرضیه های انسان گرایانه ثبت گردیده اند. روان شناسان انسان گرای اولیه بعد از ترکیب فرضیه های خود با زمینه ها و رویکردهای مختلف، اظهار داشتند که انسان نمی تواند به شیوه ی جزء به جزء مطالعه و فهمیده شود بلکه باید انسان را به طور کامل و در ارتباط با این که چگونه در مقابل سایرین و جهان واکنش نشان می‌دهد مطالعه کرد. برخی از شاخص ترین افرادی که در پیشرفت روان شناسی انسان گرا نقش داشته اند عبارتند از راجرز، رولومی[۶۸] ابراهام مزلو[۶۹] ، سیدنی جورارد[۷۰] ، پرز و جیمز بوگنتال[۷۱] بسیاری از این روان شناسان دارای رویکرد اصالت وجود بودند اما آن ها همچنین از مضامینی جهت عملی ساختن روان شناسی بهره می گرفتند که بر پایه ی قابلیت های ناب انسانی نیز استوار بودند. عشق، آزادی، انتخاب، خلاقیت، انتخاب، هدف، وابستگی، معنا، ارزش ها، رشد و بالندگی، خودشکوفایی، استقلال ـ مسئولیت، خود برتر، شوخ طبعی و خود انگیختگی از جمله این قابلیت ها هستند. بر پایه ی نظریه روان شناسان انسان گرا، هر رویکرد درمانی که به منظور رسیدن به رشد صورت می پذیرد باید این قبیل قابلیت های انسانی را مد نظر داشته باشد. گروه رویارویی[۷۲] در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ از درون نیروی انسان گرایانه سرچشمه گرفت و رشد کرد(کوری، ۱۳۸۵).

 

در بحث پیرامون رویکردهای عمده ی انسان گریانه در روان درمانی، گرینبرگ و رایس والیوت [۷۳] (۱۹۹۳) به عنوان سه الگوی عمده ی انسان گرا در روان درمانی می پردازند. آن ها همچنین مضامین چهارگانه ی زیر را به عنوان اصول مهم اولیه در تمامی رویکردهای انسان گرایانه مشاوره و درمان بیان می‌کنند :

 

۱ ـ تعهد به رویکرد پدیدار شناختی. این خصوصت محوری مستلزم اعتقاد به قابلیت منحصر به فرد انسان در هشیاری انعکاسی[۷۴] می‌باشد.

 

۲ ـ خودشکوفایی یا تمایل به رشد. همان‌ طور که ذکر شد مزلو و راجرز تأکید کرده‌اند که نوع بشر بیشتر از آن که در جستجوی ثبات باشد، در تلاش برای رشد است.

 

۳ ـ اعتقاد به اینکه انسان ها موجوداتی آزاد و خودمختار هستند. افراد ممکن است تحت نفوذ گذشته و یا محیط خود باشند اما در عین حال خود در شکل گیری آن کس یا چیزی که شده اند نقش دارند.

 

۴ ـ اهمیت دادن و احترام گذاشتن به هر کدام از اشخاص. و این که هر کس چه تجربه ی ذهنی دارد، از بیشترین اهمیت برخوردار است. درمان گران انسان گرا تلاش می‌کنند دنیای تجربی مراجعین را درک کنند و آن را بفهمند.

 

برخی تفاوت ها میان دیدگاه های انسان گرایانه و اگزیستانسیالیست :

 

علی رقم این که دو رویکرد دارای زمینه ی مشترکی هستند اما کاملاً هم شبیه یکدیگر نیستند. ‌بر اساس نظریه ی مایکل راسل[۷۵](۱۹۹۲) تفاوت عمده ی میان روان درمانی اگزیستانسیالیست و روان درمانی انسان گرایانه، در فلسفه ی وجودی آن ها ست او انسان گرایی را تا رسیدن به فلسفه ی ارسطویی در گذشته ره یابی می‌کند که این دیدگاه مبتنی بر این نقطه نظر بود که انسان ها در جستجوی شکوفاسازی طبیعت درونشان هستند. ما به عنوان اشخاصی در نظر گرفته می‌شویم که دارای نیازهای پایه ای عمده ای هستیم و این نیازها ما را به سوی خود شکوفایی سوق می‌دهند. رویکرد شخص محور انسان گرای راجرز این گونه فرض می‌کند که اگر شرایط مثبت و مناسب تربیتی فراهم شود، انسان به طور خودکار و در جهت مثبت رشد خواهد کرد. در نقطه مقابل این نظریه، اندیشمندان اصالت وجود نظیر کی یرکگارد[۷۶] و سارتر[۷۷] با این نکته موافق نبودند که ما چیزی به عنوان طبیعت ذاتی یا نیاز پایه ای داشته باشیم و حتی این که چیزی به طور خودکار در زندگی ما اتفاق بیفتد. بلکه همانند توجه انسان گراها به مسأله نیازهای انسانی، پیروان مکتب اگزیستانسیالیست به مقوله ی انتخاب های انسانی معتقد هستند؛ به همین ترتیب در جایی که انسان گراها معتقد به دیدگاه مثبت و رشد خودکار انسان ها هستند، پیروان اگزیستانسیالیست صحبت از نگرانی برای آزاد بودن و زمینه‌های فلسفی میان این دو نوع دیدگاه، جمع بندی و یکسان سازی دیدگاه اگزیستانسیالیست با انسان گرایی به میزان بالایی می‌تواند مشکل ساز باشد(به نقل از کوری، ۱۹۹۵).

 

۲-۲-۳- مزلو و هنر انسان شدن

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...